شجاعت مرد، عاملی برای جذب زن است. این شجاعت مراتب دارد و البته زنان هم از نظر سطح فرکانسی مراتبی متفاوت دارند. گاهی برای برخی زنان، ریسکهایی که Bad Boys یا پسران بد می کنند جذاب است. خطرات و هیجاناتی که پسران بد به سمتش می روند، از جنس رفتارهای دوپامینی است. رانندگیهای خطرناک و رفتارهای پرخطری که به معنای تن دادن و امتحان کردن هر چیز تازه ایست. حقیقت این است که زنان تصور می کنند اگر در کنار مردی باشند که ریسک پذیر است، این مرد می تواند آنها را حمایت کند و زنان می توانند به او تکیه کنند. در مراتب اول، پر واضح که سطوح اولیه ی ریسک پذیری شاید برای دختران نوجوان و نابالغ جذاب باشد و روابطی که هیجاناتی افسارگسیخته را به دوش می کشند، هرگز بستری امن برای هیچ یک از طرفین ایجاد نمی کنند. اما زنان بالغ، به دنبال نوع دیگری از شجاعت در مردان هستند. امید این می رود که با گذر زندگی و کسب تجربه های بیشتر، افراد متوجه شوند که سهمگین ترینِ مبارزه ها، در میدانهای درونیست. همزیستی با سایه ها و هیجانات واپس رانده شده و خزیدن به میان زخمها و تاریکی هایی که هر کدام از ما در اتاقی تاریک آنها را محبوس کرده ایم و نه خودمان جرات مواجهه با آنها را داریم و نه می گذاریم دیگران به این ضعفها و کمبودها واقف شوند. من در زندگی ام آدمهایی را دیده ام که در نبردهای سخت بیرونی و رقابت برای شهرت، ثروت و جایگاه پیروز شده اند و دست به ریسکهای بیشمار زده اند اما از نگاه به درون و مواجهه با درونیات خود، به جِد واهمه دارند.
شجاعت به عنوان کیفیتی درونی برای مبارزه در نبردهای درون
بانوان بالغ و زنانی که بویی از خودشناسی و خردورزی برده اند، به دنبال مردانی هستند که در نبردهای درونی و با دیوها و اژدهاها در تاریکی های ناخوداگاه و سایه مواجه شده اند و در راه رسیدن به یکپارچگی قدم بر می دارند. زن آگاه وقتی به چنین مردی برخورد می کند، خیالش تخت است. سیستم عصبی اش آرام می گیرد و می تواند به راحتی در نقش زنانه اش بازی کند و رهبری رابطه را به چنین مردی بسپارد. انرژی زنانه، انرژی ای پر افت و خیز و سیال است و به شکل طبیعی، جذب اقتدار و استحکام انرژی مردانه می شود. تنها مردی می تواند این اقتدار و استحکام را داشته باشد که در مبارزه درونی با ترسهایش مواجه شود، زخمهایش را شفا دهد و به یکپارچگی برسد. مردان در اعماق وجودشان به این علاقه دارند که مورد احترام قرار گیرند و زن را حمایت کنند و زن به آنها اعتماد و تکیه کند. احترام به دست آوردنیست و اگر مردی، احترام زن را می خواهد، لازم است آن را به دست بیاورد و خود را لایق این احترام کند. از طرفی هدف مرد نباید جلب این احترام باشد؛ بلکه هدف او رشد و مبارزه درونی برای یکپارچگی است. محصول نهایی این رشد شخصی در مرد، جذب زنی است که قلبا به او احترام می گذارد و قلبش را برای او می گشاید و چون او را امن می یابد، روح و جسمش را برای او عریان می کند.
این در حالیست که در مثال اولیه، مردی که تنها به دنبال تجربه هیجانات افسارگسیخته بیرونیست، از پس خودش هم بر نمی آید چه برسد که بخواهد شفافیت و توان رهبری یک رابطه عاطفی را داشته باشد. مردی که تنها به دنبال جلب توجه و تحسین است و به این فکر می کند که چه چیزی لذت می دهد، زن را به بُعد فیزیکی اش تقلیل می دهد و هرگز روح و روان زنانه را نمی شناسد. چنین مردی مثل یک کالا با زن برخورد می کند و ذهنیتی فاحشه گون دارد.
درک نادرستی از مردانگی سالم به دنبال درک ناصحیح از زنانگی سالم
ماجرا به اینجا ختم نمی شود. فرد وقتی درکی از زنانگی ندارد، درکِ درستی از مردانگی هم نخواهد داشت. شناخت این دو قطب انرژی باهم صورت می گیرد. یکی بدون دیگری ناممکن است. پس حتی اگر برای لحظه ای کاری غیر ممکن را انجام دهیم و زن و زنانگی را از این معادله حذف کنیم، این مرد، هرگز نمی تواند مردانگی سالم را درک و زیست کند و همواره تنها با توهمات و تصاویر مبهمی از مردانگی که از کودکی در خانواده و جامعه به او تزریق شده زندگی می کند. در این صورت او هرگز نمی تواند مرد باشد و هویتش نیز خدشه دار می شود. شبیه کلاژی ناموزون، مبهم و پراکنده که با وجود نیروی ناشناخته ی گریز از مرکز، تکه هایش توان کنار هم قرار گرفتن را ندارند و فضایی آشوبناک را تولید می کنند که در بدترین حالت، فرد نمی تواند از پس یک زندگی رضایتمند عادی بربیاید چه رسد به ساختن رابطه ای سالم و ایجاد امنیت و استحکام برای یک زن.