ترس از صمیمیت و نزدیک شدن به آدمها به چند دلیل اتفاق می افتد. یکی اینکه ما می ترسیم فرد به ما نزدیک شود و بعد از مدتی او را از دست بدهیم یا ما را طرد کند. چون تمام تجربیات ما در کودکی، حاوی این پیام هستند که در نهایت طرد می شوی و این یک احساس ناامنی وحشتناک تولید می کند. خیلی اوقات این ترس از طرد شدن، با احساس خود کم بینی همراه می شود. یعنی فرد با خودش می گوید که من حتما بی ارزش هستم که توسط دیگری طرد می شوم که این به نوبه خود شرایط را بغرنجتر می کند.
حال اگر عمیقتر به موضوع نگاه کنیم، ترس از صمیمیت به این خاطر است که وقتی فرد دیگری به ما نزدیک می شود، می تواند ما را بهتر ببیند و بشناسد. نقاط ضعف و زخمهای ما در مقابل او عیان می شود. برخی در این شرایط ممکن است نقطه ی آسیب پذیر ما را پیدا کنند و بخواهند به ما ضرری برسانند. پس ما با شدت زیادی، دور می شویم. همواره فاصله ای می گذاریم. تا فرد نتواند این نقاط را ببیند و به ما آسیب بزند. چون پیش از این آسیب خورده ایم و دیگر تحملش را نداریم. گاهی چیزهایی درون ما هستند که حتی ما خودمان جراتش را نداریم نگاهشان کنیم! از نقوص ظاهری شروع کنیم: چاقی، لاغری بیش از حد، قد کوتاه، خطوط به جا مانده از جراحتها و چاق و لاغر شدن، دماغ بزرگ و هر چیزی که در ظاهرمان دوستش نداریم و حتی در آیینه به آن نگاه نمی کنیم! ما نگرانیم دیگران هم آنها را ببینند و بر این اساس قضاوتمان کنند و ما را پس بزنند! چون قرار است همه ی ما سوپر مدل باشیم!

ترس از صمیمیت مقاله کوچ کوچینگ نجمه عشقی

از ظاهر که بگذریم، به مسائل عمیقتر و حتی سختتری می رسیم. زخمهای کودکی، ضعفهای درونی، هر چیزی که در خود نمی ستاییم، عادتهای مزخرفمان در خواب و خوراک و پوشاک و… همواره سعی می کنیم حتی خودمان را به آن راه بزنیم که نبینیمشان! رویشان را با چیزی می پوشانیم که به خودمان هم دروغ بگوییم. حالا فکر کنید دیر یا زود فرد دیگر به ما نزدیک می شود و متوجه اینها می شود. اینکه فلان عادت و رفتار ما چقدر موجب خجالت است، سبک زندگی ما این است و برای فرد مورد نظر قابل تحمل نیستیم؛ به اندازه ی کافی خوب نیستیم…آها! همینجا! من به اندازه ی کافی خوب نیستم پس او مرا طرد می کند…متاسفانه تمام قطعات و جزییات این داستان به گونه ای نوشته شده که در این تله روانی، طرحواره یا به زبان خودم شاکله ی انرژیکی، همین اتفاق می افتد! فرد مقابل نهایتا به همین دلایل ما را ترک می کند و نهایتا این گره در ما کورتر می شود. خودش خودش را تایید و تقویت می کند. یعنی هر تجربه ما را بیش از پیش نابود می کند.

حالا ببینید چقدر پذیرش خود، نقش مهمی در همه چیز بازی می کند. مشکلات عدیده ای در خودم و دیگران پیدا کردم که وقتی رد آنها را گرفتم به همین عدم خود عشق ورزی رسیدم. متوجه شدم یکی از سختترین و شاید هم سختترین کار دنیا همین پذیرش بی چون و چرا خویشتن و خود عشق ورزی است. برای همین کوچینگ خود عشق ورزی را انتخاب کردم. موضوعی که با تمام وجود بالا و پایین و سختی های آن را درک می کنم و در مسیر پذیرش و عشق به خودم، هر روزه قدم بر می دارم. فقط خدا می داند چقدر درد کشیده ام و چطور از نقطه ای در زندگی ام، انتخاب کردم این رنج آگاهانه باشد و برایم سبد سبد خرد بیاورد، طلای نهفته در تاریکی زخمهایم باشد و سپس به شکلی خودانگیخته، الهام بخش همراهان و همرزمانم شود.
اگر ما نتوانیم دست بشوییم از این هراس و تنفر نسبت به بخشهای تاریک وجودمان، هرگز با خود به صلح نمی رسیم و نمی توانیم انتظار داشته باشیم دیگران با ما به صلح برسند. اگر دست از این فیلترهای ذهنی و قضاوتهای بی مورد نکشیم، اگر از خودمان نپرسیم اولین بار کی بود که فکر کردیم بدیم، کمیم و بی ارزش و دوست نداشتنی هستیم، هرگز آرام نمی گیریم. این یک سفر است. هر چه پیش برویم این سفر ما را می خواند. زندگی به ما نشانه هایی می دهد تا به داد خودمان برسیم و ما خودمان را به آن راه می زنیم. ما شجاعتش را نداریم صاف در چشم خودمان نگاه کنیم. آن وقت در یک نقطه رنج و درد غلبه می کند و ما را زمین می زند. ممکن است به شکل از دست دادن شخصی باشد یا حتی این همه سرکوب و ندیدن، بیمارمان کند…فرقی ندارد! هر کسی یک آستانه ی تحملی دارد تا بالاخره در نقطه ای به خودش بیاید و با خودش مواجه شود!

نظر شما چیست؟ ترس از صمیمیت دیگر چه دلایلی می تواند داشته باشد؟ برایم در کامنتها بنویسید!

نجمه عشقی Najme Eshghi
نویسنده کوچ خود عشقی ورزی مدرس ریکی

نجمه عشقی Najme Eshghi