درگیری در عشق رمانتیک و طولانی شدن این امر، در کنار مرگ تدریجی و مرگهای ناگهانی، فرصت فوق العاده برای نظاره معشوق و البته خود عاشق به ارمغان می آورد. این عشق به مرگ منتهی می شود. می تواند مرگ عاشق، معشوق یا هردوی آنها را به دنبال داشته باشد، می تواند با وصال، خودِ عشق رمانتیک به مرور یا به یکباره تباه شود و رنگ تنفر بگیرد و یا در حالتی دیگر، در هجران، منجر به مرگ و دگردیسی درونی عاشق شود. عشق رمانتیک حاصل فرافکنی و در جستجوی کمال درونیست. یکی شدن با جنبه های تیره و روشنی از درونمان که به آنها آگاه نیستیم. حرفهای دیگران و حتی خود معشوق کارگر نمی افتد. استدلالات عاشق هم دیگر برای خودش کار نمی کند. او در فوران احساسات، کور و کر می شود. هزاران بار می میرد و زنده می شود و اگر هجران سایه بیندازد و این عشق را وصال جسمانی نباشد، یک روز چشم باز می کند، شاید خیلی ناگهانی، شاید هم آهسته. می فهمد هیجاناتش درگیر نیستند. چیزی در او به سکون و کمال رسیده است. چیزی درون او حل شده. آهسته به خودش می آید. اگر آگاه و مقتدر باشد می بیند که به حالاتی از معشوق دسترسی دارد و می تواند آنها را به انتخاب خود، در زندگیش بازی کند و شخصیت جدید و کاملتری را از خود به نمایش می گذارد. تمام آنچه در معشوق او را به وجد می آورد یا بر می انگیخت و ناراحت می کرد، حالا جزئی از او شده است. اگر این کیمیاگری نیست پس چیست؟ اگر این یکی از نفس گیرترین وقایع جهان نیست پس چیست؟
در طلب کمال، عشقی آمده و میرانده و زنده کرده و از ما شخصیتی سیالتر و کاملتر ساخته. هر چه تاریکتر روشنتر! هر چه رنج بیشتری برده باشیم، گنج بزرگتری نصیب ما می شود. تمام انسانها این عشق را تجربه می کنند بی آنکه بدانند ارمغان هستی برای کمال است و یکی شدن. اما نه صرفا یکی شدن با معشوق به شکل جسمانی. بلکه سخن از ازدواج مقدس درونیست. سطح اقتدار و آگاهی ما تعیین کننده است که در این تجربه حتی اگر رنج می کشیم، بتوانیم تولید خرد کنیم و نه اینکه این فوران انرژی را به هدر بدهیم. سطح آگاهی ما تعیین کننده است که بدانیم همه چیز از ما شروع شده و به ما ختم می شود تا به کمال برسیم و این مسئولیت سنگینیست که بیشتر ما شجاعت روبرویی و پذیرش آن را نداریم.
این کمال اگر صورت نگیرد و روان آدمی با پاره های درون خود به وحدت نرسد، هرگز دست از فرافکنی نمی کشد و آنقدر به دنبال الگوهای مشابه می رود تا نهایتا صدای درون خود را بشنود که چه چیزی راه طلب می کند! از حیث طبقه بندی، یونگ در چهار مرحله فرافکنی آنیما و آنیموس کمک شایانی به ما می کند تا بدانیم در کدام مرحله سیر می کنیم و به دنبال یکی شدن با کدام یک از خصوصیات مردانه یا زنانه هستیم. توجه کنید که هیچ کدام از این مراحل، بد یا خوب نیستند. هر کسی در بخشی از این سفر است و یک تجربه آنقدر تکرار می شود تا ما درسمان را بیاموزیم و به آن کمال درونی دست بیابیم.
نوشته شده در تاریخ ۶ می ۲۰۲۱
نجمه عشقی Najme Eshghi
نویسنده، کوچ حرفه ای،مدرس ریکی

@najme.eshghi.coach
@reiki.najme.eshghi
سلام با خواندن متن موضوع عشق رمانتیک مخصوصا در مبحث فرافکنی گفتگویی را خواندم از مصاحبه خانم یونگئنی که اسمشون فراموشم شده فرافکنی انیمای مردان بزنان مخصوصا در رابطه با خامم مورلین مارلو بود تازه به کنه و عمق فرافکنی خودم متوجه شدم این درک بهم دست داد هر آنچه در باره او من متصورم این تصورات من در باره آن انسان هست خود او نیست و این تصورات عزل زشتیها و نصب عالم زیبایی از من بر روی یک تصویر یک انسان هست و درک این آگاهی را بمن رساند که اون خانم خودش هست که هست حال چه با خصوصیات زیبایی و چه با خصوصیات زشتی اما آنچه در من میگذرد معنی زشتی و زیبایی هست که در منه و اگر من مالک این تشخیصم و ممیز آنم پس من هم استاد زیبایی ام و هم استاد زشتی پس معنای این زشتی و زیبایی معنایش نزد من هست برای من و مختص من سخن کوتاه کنم بعد از آن بود چه در شنیدن آوازهای عاشقانه و چه در اشعار عاشقانه و چه متن های عاشقانه و افسانه های عاشقانه وجود عاشق و معشوق برای من یک تن شد و اون تن خودم بودم و چه عاشق و چه معشوق را یکپارچه در خودم احساس میکردم عاشق هم خودمم و معشوق هم خودمم و تا بکنون معشوق در فاصله از خود و بیرون خود می پنداشتم حال که نوشته شما را خوندم بازهم وجه تشابهی از پیوند انیما ک آنیموس در احساس کردم با اینکه اسم اون حال و احوال را در خود نمیدانستم و حالی از احوال انسان میدیدم نمیدانم این برداشتم از نظر خودم برای خودم با محتوای نوشتاری شما هم خوانی دارد یا من اینطور استنباط کرده ام ممنون میشم نظرتونو بدونم
سلام جناب علیزاده. ممنون که تجربه خودتون رو برای من شرح دادید. دقیقا همینطوره. من هم همین تجربه رو داشتم. این تجربیات برای نوع بشر بارها و بارها اتفاق می افته و تمنایی درونی برای رشد و تکامله. بسیار ساده ست در بیان گفتن. این همه کتاب بهش پرداختن از اعصار گذشته تا بحال. این همه شعر و این همه کارگاههای روانشناسی تحلیلی و چه و چه و این همه هنر در تمامی زمانها که به بهانه ی عشق بوده اند…در جهت توصیف معشوق بوده اند و یک نقطه ای آدم برمیگرده میگه: عه… همه ی اینها که خودم بودم…مبهوت کننده ست. در عین حال جادویی و کیمیاگرانه. شجاعت بسیار زیادی میخواد در مسیر عشق پا گذاشتن و درد بسیار… تا در نهایت به این نقطه برسی که این خود تو بودی… البته یونگ در مراحل ۴ گانه انیما و آنیموس میگه اگر که فرد فرافکنیش رو در این مراحل پس بگیره، تازه بعد از مرحله چهارم میتونه زن یا مرد بیرونی رو، همونی که هست ببینه… تا پیش از اون، همه مون تصویری رو می بینیم که وابسته به عینک ماست.