اگرچه بسیاری از فعالان تاروت از رویکرد روانشناسی یونگی در کارهای خود استفاده میکنند، همیشه این سوال مطرح بوده که آیا خود کارل یونگ درباره تاروت چیزی میدانسته یا خیر. در واقع، او با تاروت آشنایی داشت و علاقه داشت که بیشتر آن را بررسی کند، اما به دلیل کمبود وقت موفق به انجام آن نشد. در اینجا به برخی از اشارههای او به کارتهای تاروت پرداخته شده است، هرچند دانش یونگ درباره تاروت، بهویژه تاریخچه آن، به طرز چشمگیری محدود بود.
در ۱۶ سپتامبر ۱۹۳۰، یونگ به خانمی به نام اکشتاین نوشت:
“بله، من از تاروت آگاهی دارم. تا جایی که میدانم، این کارتها در اصل توسط کولیهای اسپانیایی استفاده میشدند و قدیمیترین کارتهایی هستند که از لحاظ تاریخی شناخته شدهاند. هنوز هم برای مقاصد پیشگویی استفاده میشوند.”
[البته یونگ همیشه درست نمیگفت: تحقیقات تاریخی کنونی نشان نمیدهد که کارتهای تاروت در اصل توسط کولیها استفاده میشدهاند و همچنین کارتهای تاروت قدیمیترین کارتها نبودند. دسته کارتهای بازی معمولی (با تنوعات زیادی) تقریباً ۵۰ تا ۷۵ سال قبل از تاروت وجود داشتند. تاروت برای اولین بار در حدود سال ۱۴۴۰ در شمال ایتالیا ظاهر شد.]در ۱ مارس ۱۹۳۳، کارل یونگ درباره تاروت در طی سمیناری که درباره تخیل فعال برگزار میکرد صحبت کرد. این نشان میدهد که او بیشتر از آنچه از نامه قبلیاش انتظار میرفت با تصاویر تاروت آشنایی داشت. این بخشی از سخنان واقعی او است:
“یکی دیگر از حوزههای عجیب تجربههای غیبی که در آن هرمافرودیت ظاهر میشود، تاروت است. این مجموعهای از کارتهای بازی است که در اصل توسط کولیها استفاده میشد. اگر درست به خاطر بیاورم، نمونههای اسپانیایی این کارتها به قدمت قرن پانزدهم برمیگردند. این کارتها در واقع منبع اولیه دست کارتهای بازی ما هستند، که در آنها رنگ قرمز و سیاه نماد تقابلها است و تقسیم چهارگانه—چوب، پیک، الماس و دل—نیز به نمادگرایی فردیت مربوط میشود. اینها تصاویری روانشناختی هستند، نمادهایی که با آنها بازی میکنیم، همانطور که به نظر میرسد ناخودآگاه با محتوای خودش بازی میکند. آنها به روشهای خاصی با هم ترکیب میشوند و این ترکیبهای مختلف به توسعه بازیگونه رویدادهای تاریخ بشر مربوط میشود.
کارتهای اصلی تاروت از کارتهای معمولی مثل شاه، ملکه، شوالیه، تکخال و غیره تشکیل شدهاند—البته شکلها کمی متفاوت است—و علاوه بر این، بیست و یک کارت وجود دارد که بر روی آنها نمادها یا تصاویر موقعیتهای نمادین قرار دارد. برای مثال، نماد خورشید، یا نماد مردی که از پاهایش آویزان است، یا برج زده شده توسط رعد و برق، یا چرخ سرنوشت، و غیره. اینها نوعی از ایدههای کهنالگو هستند که طبیعتی متفاوت دارند و با اجزای معمولی جریان ناخودآگاه در هم میآمیزند و به همین دلیل برای روشی شهودی که هدف آن درک جریان زندگی است، و حتی شاید پیشبینی رویدادهای آینده، قابل استفاده است. در هر صورت، این روش به خوانش شرایط لحظه حاضر کمک میکند. از این نظر، شبیه روش پیشگویی چینی “آی چینگ” است که حداقل به خواندن وضعیت فعلی کمک میکند. انسان همیشه نیاز داشت راهی برای دسترسی به معنای یک وضعیت واقعی از طریق ناخودآگاه پیدا کند، زیرا نوعی شباهت یا مطابقت بین وضعیت فعلی و وضعیت ناخودآگاه جمعی وجود دارد.
“حالا در تاروت یک تصویر هرمافرودیتی به نام «دیابل» (کارت شیطان) وجود دارد. این در کیمیاگری به معنای طلا است. به عبارت دیگر، چنین تلاشی مانند اتحاد تضادها برای ذهنیت مسیحی به عنوان امری شیطانی، چیزی بد و ناپسند به نظر میرسد، چیزی که مجاز نیست و به جادوی سیاه تعلق دارد.”
در کتاب *آرکیتایپهای ناخودآگاه جمعی* (مجموعه آثار، جلد ۹:۱، بند ۸۱)، یونگ نوشت:
“اگر کسی بخواهد تصویری از فرآیند نمادین ترسیم کند، مجموعه تصاویر یافتشده در کیمیاگری نمونههای خوبی هستند. همچنین به نظر میرسد که مجموعه تصاویر موجود در کارتهای تاروت، بهطور دوردست از کهنالگوهای تحول نشأت گرفتهاند؛ نظری که برای من در یک سخنرانی بسیار روشنگرانه از پروفسور [رودولف] برنولی تأیید شد. فرآیند نمادین، تجربهای است در قالب تصاویر و از تصاویر. توسعه آن معمولاً ساختاری ضدروانه* دارد، شبیه به متن آی چینگ، و به این ترتیب ریتمی از منفی و مثبت، از دست دادن و بهدست آوردن، تاریکی و روشنایی را ارائه میدهد.” [*اصطلاحی یونانی که توسط یونگ به معنای ‘چیزهایی که به ضد خودشان تبدیل میشوند’ استفاده شده است.]
دیردر بییِر Dierdre Bair در کتاب *یونگ: یک زندگینامه* (Little, Brown، ۲۰۰۳، ص. ۵۴۹) نقل میکند که در سال ۱۹۵۰، یونگ به هر یک از چهار عضو باشگاه روانشناسی خود یک روش «شهودی و دارای همزمانی» اختصاص داد تا آن را بررسی کنند. هانی بیندر مأمور شد تا درباره تاروت تحقیق کند و به یونگ یاد بدهد که چگونه کارتها را بخواند. آنها تعیین کردند که Ancien Tarot de Marseille از گریمود، تنها دستکارت (deck) بود که ویژگیها و خواص مورد نیاز استعارهای که یونگ از متون کیمیاگری استخراج کرده بود را دارا بود. کار هانی بیندر نتایج چندانی نداشت، همانطور که از گزارش او که در موسسه یونگ در نیویورک نگهداری میشود، قابل مشاهده است. این گروه حدود سال ۱۹۵۴ منحل شد.
چه چیزی پشت تلاش یونگ برای جمعآوری این مطالب بود؟ ماری-لوئیز فن فرانس در کتاب *روان و ماده* (۱۹۸۸) بیان میکند که در پایان عمرش:
“یونگ پیشنهاد کرد که مواردی را بررسی کنند که میتوان فرض کرد لایه کهنالگویی ناخودآگاه در آنها صورتبندی شده باشد*—برای مثال پس از یک حادثه جدی، یا در میانه یک بحران یا وضعیت طلاق—با این روش که افراد را به مشارکت در یک فرایند پیشگویی وادار کنند: پرتاب آی چینگ، پهن کردن کارتهای تاروت، مشورت با تقویم پیشگویی مکزیکی، تهیه یک طالعبینی یا خواندن ژئومانتیک. اگر فرضیه یونگ درست باشد، نتایج همه این روشها باید به سمت یک نقطه همگرا شود.”
[ constellated *اصطلاحی یونگی به معنای «گردهمایی عناصری در ناخودآگاه که منجر به ایجاد الگویی از روابط قابلتشخیص در سطح آگاه میشود.» کریستین هود اضافه میکند: “مواد صورتبندی شده در روان فرد فعال میشوند و سعی میکنند وارد میدان تجربه شوند.”] “[این تحقیق شامل] بررسی یک حادثه (اتفاق) از طریق همگرایی… مجموعهای از روشهای متعدد خواهد بود، به کمک آنها میتوانیم تلاش کنیم بفهمیم «خود» (Self) چه فکری درباره این حادثه خاص دارد… . معمولاً فرمولبندیهای نسبتاً مبهم روشهای پیشگویی شبیه این «ابرهای شناختی» هستند که به گفته یونگ، «دانش مطلق» را تشکیل میدهند.”فون فرانتس توضیح میدهد که «ابرهای شناختی» “clouds of cognition” یونگ نمایانگر آگاهی ذهن خودآگاه ما از یک میدان بسیار وسیعتر از اطلاعات، یک «دانش مطلق» در ناخودآگاه جمعی است. این تصاویر که از طرف «ایگوی کم و بیش آگاه» دریافت میشوند، فاقد وضوح و جزئیات دقیق هستند. بنابراین، درک معنا باید «یک تجربه زنده باشد که هم قلب و هم ذهن را لمس کند.» او ادامه میدهد:
«تصاویر رؤیاهای کهنالگویی و تصاویر اسطورهها و ادیان بزرگ همچنان کمی از ویژگیهای «ابری» دانش مطلق را با خود دارند، زیرا آنها همیشه به نظر میرسد که بیشتر از آنچه بتوانیم بهطور خودآگاه هضم کنیم، حتی با تفسیرهای پیچیده، در خود دارند. آنها همیشه کیفیتی غیرقابلتوضیح و اسرارآمیز را حفظ میکنند که به نظر میرسد بیشتر از آنچه واقعاً میتوانیم بدانیم، به ما نشان میدهند.»
در ۹ فوریه ۱۹۶۰، حدود یک سال پیش از مرگش، یونگ در نامهای به آقای A. D. Cornell درباره پایان ناامیدکنندهی آزمایش بزرگش نوشت:
«تحت شرایط خاصی میتوان با کهنالگوها آزمایش کرد، همانطور که آزمایش ‘نجومی’ من نشان داده است. در واقع ما در مؤسسه C. G. Jung در زوریخ چنین آزمایشهایی را با استفاده از روشهای شهودیِ شناختهشده تاریخی، یعنی روشهای همزمانی (مانند نجوم، ژئومانسی، کارتهای تاروت و آی چینگ) آغاز کرده بودیم. اما تعداد همکاران و منابع ما کافی نبود، بنابراین نتوانستیم ادامه دهیم و مجبور شدیم متوقف شویم.»
آزمایش پیشنهادی یونگ در نشریه *Journal of Parapsychology* (مارس ۱۹۹۸) مورد بحث قرار گرفته است، در مقالهای با عنوان: «نامههای راین-یونگ: تمایز رویدادهای فراطبیعی از وقایع همزمانی» توسط ویکتور منسفیلد، سالی راین-فیدر و جیمز هال. نویسندگان نتیجهگیری میکنند:
«چنین آزمایشی با توصیف ما از عدم اجبار، کنترل یا دستکاری مطابقت دارد، اما دشواریهای خود را به همراه دارد. بهعنوان مثال، چگونه میتوانیم بهطور قانعکننده نشان دهیم که روشهای تفسیری واقعاً همگرا هستند، که افراد مناسبی انتخاب شدهاند زمانی که یک کهنالگو در حال شکلگیری بوده، دادهها بدون سوگیری در تفسیر گرفته شدهاند و سایر عوامل خارجی نتیجه را مخدوش نمیکنند؟ این مشکلات غیرقابل حل نیستند، اما برای اینکه بیشتر از ‘موعظه به مؤمنان’ باشد، این آزمایش یا هر آزمایش دیگری باید با دقت کافی انجام شود تا جامعه علمی بزرگتر از تمام جنبههای جمعآوری دادهها و تحلیل آنها راضی باشد.»
در سال ۱۹۸۴، آرت روزنگارتن به عنوان بخشی از تحقیق برای پایاننامه دکترای خود، آزمایشی بسیار مشابه با آنچه یونگ توصیف کرده بود، انجام داد. در این آزمایش او تاروت، TAT و تفسیر خواب را مقایسه کرد. به نظر من، یونگ از این آزمایش خرسند میشد.
پس از این همه بحث چه برداشتی میتوان داشت؟
با وجود اینکه تاروت تمرکز اصلی انرژیهای کارل یونگ نبود، او به هر حال تاروت را به عنوان نمایانگر کهنالگوهای تحول، مشابه آنهایی که در اسطورهها، خوابها و کیمیاگری یافته بود، میشناخت و ویژگیهای پیشگوییاش را مشابه با ایچینگ و ستاره بینی میدانست. مهمتر از همه، یونگ معتقد بود که یک فرد میتواند با استفاده از “روشی شهودی” از طریق انعکاس ناخودآگاه جمعی در یک “ابر شناختی”، معنای وضعیت کنونی را درک کند.
اضافه شده: اینجا جمله دیگری از یونگ در مورد “ابرهای شناختی” از فصل “در مورد زندگی پس از مرگ” در کتاب *خاطرات، رویاها، اندیشهها* صفحه ۳۰۸ آمده است. او بیان میکند که در “بی فضا-زمانی” که یک کهنالگو را احاطه میکند، ابری پراکنده از شناخت وجود دارد که “تصاویر نخستین با جنبههای متعدد” یا “دانش پراکنده” را در خود جای داده است، اما هیچ محتوای مشخصی ندارد (یعنی بدون سوژه است). برای وقوع شناخت، این قابلیتها [واژهی من] باید به مختصات فضازمانی آورده شوند. خواندن این فصل به طور کامل برای درک دیدگاه یونگ درباره منبع مطالب پیشگویی ضروری است.
“همانطور که من آن را میبینم، جهان سهبعدی در زمان و فضا مانند یک سیستم مختصات است؛ آنچه در اینجا به صورت محورهای مختصات جدا میشود، ممکن است “آنجا”، در بی فضا-زمانی، به عنوان یک تصویر نخستین با جنبههای متعدد ظاهر شود، شاید به شکل ابری پراکنده از شناخت که یک کهنالگو را احاطه میکند. اما برای هر گونه تمایزی در محتوای مشخص، سیستم مختصات لازم است. هر چنین عملی برای ما در حالت دانایی پراکنده یا شاید آگاهی بدون سوژه، بدون جداسازیهای فضازمانی، غیرقابل تصور است. شناخت، مانند زایش، مستلزم تضاد است؛ اینجا و آنجا، بالا و پایین، قبل و بعد.”
برای نگاهی متفاوت، این بخشی از مصاحبهای با یونگ در مورد کیمیاگری و پیشبینی آینده است: “ما میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم وقتی بدانیم لحظهی حال چگونه از گذشته تکامل یافته است.”
نجمه عشقی Najme Eshghi
نویسنده، شاعر، مترجم، کوچ حرفه ای، مدرس ریکی
najme.eshghi.coach@